خلاقيت به عنوان يک موضوع علمي و پديده اجتماعي در طول تاريخ به ويژه در عصر کنوني، اهميت بسياري دارد. در سال 1950، گيلفورد روان شناسان را به چالش طلبيد تا به خلاقيت به عنوان يک موضوع علمي با ابعاد کاربردي توجه بيشتر مبذول دارند، ولي بررسي هاي انجام شده نشان مي دهد که به رغم توصية گيلفورد، در فاصلة سال هاي 1950 تا اوايل 1980، پژوهش به ويژه پژوهش هاي نظري محدود بوده است. بررسي حاضر با هدف پاسخ گفتن به اين سئوال که چرا خلاقيت به رغم اهميت خاص خود در پژوهش هاي تربيتي کمتر مورد توجه واقع شده است، انجام شد.
در اين مقاله، پس از ارايه تعريف جامعي از خلاقيت و اشاره به کاربردهاي گوناگون آن در زندگي فردي و اجتماعي انسان، به چهار عامل اساسي باز دارنده در انجام پژوهش ها اشاره شده است. به نظر نگارنده در کنار اين عوامل بازدارنده، متغيرها و شرايط ديگري به کم توجهي به خلاقيت در پژوهش هاي نظري منجر شده است. در بررسي اين مورد، نقش هفت عامل عمده؛ يعني (1) وجود ريشه هاي ابهامي در خلاقيت، (2) وجود ريشه هاي شهودي در خلاقيت، (3) رويکردهاي عمل گرايانه در بررسي خلاقيت، (4) رويکردهاي خارج از جريان اصلي علمي، (5) مشکلات تعريف و مشاهده خلاقيت، (6) انديشه خلاقيت به عنوان فرآيند ذهني عادي با پيامدهاي غير عادي و بالاخره (7) ديد يک وجهي قابل تعمق است.
در انتها پيشنهاد شده که براي توجه شايسته تر به پژوهش هاي مربوط به خلاقيت، لازم است با نگرشي جديدتر به خلاقيت در پژوهش ها توجه کرد. اين نگرش و رويکرد که در سال هاي اخير در آثار برخي از پژهشگران خلاقيت از جمله آمابيل (1983) و استرنبرگ و لوبارت (1991) مورد توجه قرار گرفته است، رويکردي چند وجهي است.
رويکردهاي چند وجهـي با وحدت بخشـيدن به رويکردهاي نظري مختلف و بهره گيري از مجموعه يافته ها و امکانات روان شناسي و رشته هاي ديگر مي توانند – در کنار رويکردهاي يک وجهي – نظرگاه و روشي کل گرايانه در پژوهش هاي مربوط به خلاقيت به وجود آورند و رويکردي نويد بخش براي پژوهش هاي آينده عرضه کنند.
|